محمدعمادمحمدعماد، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره

محمدعمادکلوچه مامان و بابا

آخرین روز یکی بودنمون

1392/3/4 15:26
نویسنده : مامان عاطفه
216 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز دلم محمدعمادم

نمیدونی آخرین روز بارداریمو چطور گذروندم . هم پر از هیجان و خوشحالی برای دیدن یاری که 9 ماه توی وجودم بود و هم احساس دلتنگی از جدا شدن موجود کوچولو و نازم که با هر تکونش توی دلم قشنگترین احساس رو بهم میداد و با هر سکسکه اش قند توی دلم ـب میشد و لبخندی که از حال درونم خبر میداد.

یعنی دیگه وقتی دست رو دلم میذاشتم مخصوصا وقت صدای اذان دیگه وجودم خالی از فرشته کوچولوم بود؟؟؟؟؟؟؟دیگه سکسه هاتو توی دلم حس نمیکنم؟؟؟؟؟؟وقتای نماز چه حس خوبی بود که دو تایی راز و نیاز میکردیم و موقعهایی که تکون میخوردی برات سوره توحید و والعصر و قدر رو میخوندم.

خدایا یه مهمون عزیز داشتم که میخواد از وجودم بیاد بیرون و فقط به این دلم خوشه که از دلم میاد تو بغلم ولی بازم احساس دلتنگی دارم برای تمام تکونا و لیز خوردن توی دلم.

و اینطوری بود که اولین دلتنگیهای مادرونه شروع شد. به همین زودی..........

آخرین شب دو تایی بودنمون با بابایی عکسای خیلی خوشگلی انداختیم و شب رو راحت راحت خوابیدم بر عکس بابایی و خاله جون و مادر جون اینا.

مرسی پسر گلم که این مدت اینقدر نی نی گلی بودی عزیز دلمماچ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)