نیم سالگی محمدعمادکلوچه مامانی
عزیز دلم چند وقت بود که سرم شلوغ بود و نمیتونستم وبلاگتو آپ کنم و الان بالاخره یه فرصتی شد که خاطرات 6 ماهگیتو برات بگم
توی 6 ماهگی 7200 گرم وزن و 70 سانتیمتر قدته پسر گلم .
نفس مامان و بابایی اصلا باورم نمیشه که 6 ماهه صدای تو توی خونمون پیچیده و خونمونو پر از شادی کرده و 6 ماه به همین زودی گذشت و دلتنگیای مادرانه داره شروع میشه واسه اون موقع ها که با گریه میگفتی : اونگگگگگگگگ و لباسایی که واست تنگ شده . هم خوشحالی و شکرانه بخاطر رشد و بزرگ شدنت و هم دلتنگی واسه روزاس خیلی کوچولوییت ولی هر چی میگذره من و بابایی بیشتر و بیشتر عاشقت میشیم دردونه
الان دیگه براحتی غلت میزنی و خوشت میاد که ما بیاییم و باهات بازی کنیم و برت گردونیم و یه کوچولو قلقلکت بدیم و تو هم بخندی جوجوی من!
کلوچه خوشمزه من
چه نگاه متفکرانه ای حتما داری میگی این چیه دیگه با این دماغ درازش؟
راستی موقع شیر خوردن هم انگشتاتو از بغل شیشه میبری توی دهنت و به قول عمه شراره مگه چوب شورن که اینقدرم ملچ مولوچ میکنی ؟؟؟؟؟؟؟؟
رورؤکت رو هم خیلی دوست داری مخصوصا خونه بابامرتضی اینا که بزرگتره و به خاله جون و ثمینا و مادر جونم خیلی عادت کردی و وقتی که کاری برام پیش میاد پیششون می مونی انقدر که وقتایی که شب خونشون می مونیم خاله جون پیشت میخوابه کلوچه جونم
محمدعماد وبابا مرتضی جونش
نهمین سالگرد ازدواج مامان و بابایی هم به اولین مسافرتت رفتیم دریاسر ویلای عمو مجید و بقیه دوستامونم بودن و همینطور دوستای تو : مرسده . ایلیا.طه.الینا و رونیکا که البته شما کوچولوترین اونا بودی . اما زیاد توی جمع بودنو دوست نداری و خیلی گریه میکردی انقدر که با شیر خوردن هم آروم نمیشدی ومن فکر میکردم حتما خوابت میاد ولی همچین که میرفتیم توی اتاق بخوابونمت شروع میکردی به خندیدن و بازی کردن کوچولوی ناقلا .
ماهی کوچولو !!!
درضمن از دریا خوشت اومده و هی برمیگشتی بطرف دریا و متفکرانه زل میزدی به موجا نابغه مامان !!
اما توی این ماه 2 بار مریض شدی : هر دوبار تب شدیدی داشتی که نصف شب سریع رسوندیمت بیمارستان لاله. یه بارش بیماری رزاؤلا بود که بعد 3 روز تب بدنت پر شد از دونه های قرمز و یه بار دیگش هم یه تب ویروسی بود قربونت برم من مامانی .