محمدعمادمحمدعماد، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 28 روز سن داره

محمدعمادکلوچه مامان و بابا

بهترین روز عمرم

1392/3/13 20:57
نویسنده : مامان عاطفه
973 بازدید
اشتراک گذاری

صبح ساعت 6 بیدار شدیم و بابایی چند قطره آب زمزم و حرم حضرت ابوالفضل بهم داد و همین آرامشم رو چند برابر کرد.

 

به عمه شهرزاد زنگ زدیم  و بعد از نماز و زیارت عاشورا حاضر شدیم و به امید خدا بابایی و مامان شهناز از زیر قرآن ردمون کردن و شما هم حسابی آروم بودی و مثل دیروز پا نمیکوبیدی و قل نمیخوردی . اینطوری بود که دوتایی از خونه راه افتادیم که انشالله  فرداش سه تایی برگردیم .

روز افتابی و خیلی قشنگی بود. مسیر بیمارستان پیامبران که با خونه بابا مرتضی اینا یکی بود برام با همیشه فرق داشت و بابا شهریار آهنگی که من دوست دارم رو برامون گذاشت. 

در اتاق عمل شماره 4 بیمارستان پیامبران  ساعت 9:40 صبح روز 19 بهمن ماه 1391 با عمل سزارین اسپاینال دلنشینترین و قشنگترین صدای عمرم رو شنیدم . اولش چند تا نق نق بعد هم یه جییییییییییغ بنفش و گریه های بعدش. وااااااااای خدای من ! این صدای عشق کوچولوی من بود . عشق ناز و بهشتی من که تا چند دقیقه پیش توی وجودم بود و هر ثانیه رو عشق میکردم با تموم تکوناش و بودنش توی دلم!! خدایا شکر به عظمت و قدرتت و یه دفعه بی اختیار اشکام سرازیر شد.

عزیز کوچولوی دوست داشتنی من با وزن 3390 گرم و قد 49 سانت و دور سر 36 سانت پا به این دنیا گذاشتniniweblog.com

وقتی آوردنت توی پارچه سبز و هنوز چربی و خون روی بدنت بودو بوسیدمت ..... و تو چشمای قشنگتو باز کردی و نگاهم کردی که هیچوقت تا زنده ام اون لحظه و حتی بوی تن تو از یادم نمیره. عشق کوچولوی من!

یکدفعه یاد بابایی و عزیزانم افتادم که بیرون منتظر ما بودن و دلم میخواست بابا شهریار هم اون احظه پیشمون بود .

خدایا زبونم از گفتن شکر این لحظات قشنگ قاصره.

خوش اومدی نفی مامان و بابایی

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)