محمدعمادمحمدعماد، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 11 روز سن داره

محمدعمادکلوچه مامان و بابا

بهترین روز عمرم

صبح ساعت 6 بیدار شدیم و بابایی چند قطره آب زمزم و حرم حضرت ابوالفضل بهم داد و همین آرامشم رو چند برابر کرد.   به عمه شهرزاد زنگ زدیم  و بعد از نماز و زیارت عاشورا حاضر شدیم و به امید خدا بابایی و مامان شهناز از زیر قرآن ردمون کردن و شما هم حسابی آروم بودی و مثل دیروز پا نمیکوبیدی و قل نمیخوردی . اینطوری بود که دوتایی از خونه راه افتادیم که انشالله  فرداش سه تایی برگردیم . روز افتابی و خیلی قشنگی بود. مسیر بیمارستان پیامبران که با خونه بابا مرتضی اینا یکی بود برام با همیشه فرق داشت و بابا شهریار آهنگی که من دوست دارم رو برامون گذاشت.  در اتاق عمل شماره 4 بیمارستان پیامبران  ساعت 9:40 صبح روز 19 ...
13 خرداد 1392

لحظه دیدار نزدیک است

  پسر نازنینم * محمدعماد گلم حتما توی خاطرات سال 91 من که اسمشو بهترین سال زندگی من گذاشتم خوندی یا خواهی خوند : از وقتی که جواب آزمایش مامانی مثبت بود و خبر دادن اومدن فرشته ای که قرار بود به جمع خونوادمون اضافه بشه تا تمام خاطرات خوب و آرامشی که باباشهریار برای من و شما که لحظه به لحظه حضور و رشدتو درون وجودم حس میکردم و واقعا قشنگترین احساسیه که یه زن میتونه تجربه کنه برامون فراهم کرد و شاکر اینهمه لطف الهی بودم.   کلوچه مامانی انقدر حضورتو توی وجودم همراه با آرامش بود که حتی یه بارم حالمو به هم نزدی . حال بدی که خیلی از مامانایی که نی نی توی دلشون دارن و بعضیهاشونم همش عق میزنن . بحاطر اینکه از همون لحظه ا...
13 خرداد 1392

سخنی با گل پسری

گل پسر مامان و بابایی محمدعماد این وبلاگو برات درست کردم که تمام خاطرات قشنگت رو برات بنویسم تا در آینده وقتی این خاطرات رو میخونی ازشون لذت ببری و بدونی که تمام این لحظات برای ما قشنگ و به یاد موندنیه. خیلی دوست داریم کلوچه جونم ...
13 خرداد 1392

چهل روزگی کلوچه جونم

راستی عزیز دل مامانی درست شب عید بود که شما چهل روزت شد و با مامان فرنگیس بردیمت حمام چهل . شما حمام و آب رو خیلی دوست داری و ساکت میشی کلوچه جونم . عافیت باشه گوگولییییی ...
5 خرداد 1392